روشنفکر دهه چهل و پنجاه خورشیدی در ایران خلاف روشنفکران عصر مشروطه عمومن علاقه و علقهای به ایران ندارد.
علی شریعتی میگفت “وطن آدمی، ایمان ِ آدمی است و نه خاک آدمی.” (میعاد با ابراهیم) و ایمان ِ این روشنفکران یا با جهان ِ اسلام پیوند داشت و یا با پرولتاریای جهانی و یا مانند برخی از روشنفکران امروزی، ایران و مسائلش در نظرورزیهایشان به طور کلی غایب است چرا که گمان دارند اینگونه است که آثاری ماندگار و ورای زمان و مکان خلق میکنند و در نهایت آثارشان نه به کار ایران میآید و نه جهان.
این را هم باید بگویم که امروز بخشی از اینگونه سخنان به دلیل شرایط بسیار بدی است که ایران در آن گرفتار است. نه نان بر سر سفره است و نه واکسنی و جان آدمیان دستهدسته از دست میرود و مردمانی خشمگین و مستاصل خشم خود را بر سر “وطن” خالی میکنند.
این عزیزان باید بدانند که بخش عمدهای از سرنوشتی که امروز به آن گرفتاریم ریشه در تئوریهای همین بیوطنهایی است که بر “حب وطن” میتازند.
سعدی در غزلی میگوید:
دلم از صحبت شيراز به کلی بگرفت
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
سعدیا حب وطن گرچه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم
این نگاه سعدی ضدیتی با وطندوستی ندارد.
دستهای دیگر هستند که معتقدند که وطن با همه زشتیها و پلشتیهایش و با اینکه “بیت احزان” با اینحال از همه جهان بهتر است.
مثلن ارزقی هروی، شاعر ایرانی قرن پنجم قمری میگوید:
به غربت اگر سیم و زر فراوان است
هنوز هم وطن خویش و بیت احزان به
مگر میشود وطنی را دوست نداشت و برای بهروزی مردمانش آستین همت بالا زد؟
از وطنپرستی شووینیستی و آفاتش آگاهم؛ وطنپرستیای که ریشه در خودبرتربینی دارد و من نسبتی با این شکل از وطنخواهی ندارم.
در این جا با این سخن طالبوف هم راه و همدلم که:
“وقت فلسفه قدیم گذشت که میگفتند «این وطن مصر و عراق و شام نیست/ این وطن شهری است کو را نام نیست». باید بفهمیم این وطن که وظیفه ما در حفظ او و ترقی او هر نوع فداکاری و جانسپاری است “ایران” است…”
- عبدالرحیم طالبوف، سفینه طالبی، به کوشش باقر مومنی ص ۹۳
آری! ایران به دست مشتی بیوطن افتاده که وطنشان عراق و شام است و فلسطین و در این نتیجه تلاش همان روشنفکرانی است که بیوطن بودند.
ما بدون تعلق خاطر به ایران نمیتوانیم از این شرایط ویرانگر خلاص شویم. شرط لازم رهایی ایراندوستی است و نه البته شرط کافی.
بهزاد مهرانی